نقطهای مثبت در قوانین سختگیرانه – بخش نخست
شناسایی طلابی که دیگر طلبه حقیقی نیستند
علی بهادرزایی
در این چند روز اعلام شد شرکت در کلاسهای فقه و اصول برای تمامی طلاب الزامی است. فکر میکنم این قانون و حواشی آن زمینه ای ساخت که اجازه میدهد چند مطلب مهم که معمولا از چشمها دور می مانند را با هم مرور کنیم:
ظاهرا دو گروه عمده از این قوانین متضررند: طلاب مراکز تخصصی و طلاب غیر مشغول به طلبگی. اولین صحبتم با گروه دوم است.
میدانم اگر این افراد الان مشغول به فعالیت در موبایل فروشی، تجارت انگشتر، رانندگی در اسنپ یا تابلوخوانی در بازار بورس هستند قسمتی از آن متوجه #ساختاری است که:
⃣ از اول دوران تحصیل مطالبه داشته طلبه تمام وقتش در اختیار حوزه علمیه باشد، اما حوزه علمیه متعهد نشده که حتی نصف معاشش را تأمین کند.
در طول دوران تحصیل به دلایلی (که احتمالا مهمترینش کمیتگرایی بیش از حد است) تقریبا به صورت پیوسته از کیفیت خدمات علمی و تهذیبش به طلبه کاسته است.
با اتمام تحصیل، اعتبار مدرک آن هم مورد ابهام جدی است(طلاب شاغل خوب میتوانند بر این امر شهادت دهند و تفاوت دکترای دانشگاهی با سطح ۴ حوزه را توضیح دهند؛ حتی در نهادهای نمایندگی ولی فقیه در ادارات مختلف) فعلا بحث تدریس و اشتغال در خود حوزه مسکوت بماند تا پروندهای مستقل!
اما یک سوال! چرا طلابی که بکلی از تحصیل، خارج شدهاند، بدون التزام به لوازم طلبگی باید از همان مزایایی برخوردار باشند که طلبهی سازگار با این سختیها از آن برخوردار است؟ چون کد فعال در مرکز مدیریت دارند و الحمدلله حوزه علمیه از محدود، نظامهای آموزشی در این دنیاست که ورودی، بدون الزام به خروجی دارد؟! اصلا مقایسه را بگذاریم کنار، مطالبه شهریه، بیمه، مسکن و … از طرف این دسته از طلاب، در مقابل کدام ارزش افزودهای برای دین است؟ خودشان که بازاری هستند و دستی بر آتش دارند حاضرند چنین معامله ای با کسی بکنند؟!! من حرف از حرام قطعی نمیزنم؛ اما احتمال نمیدهند بهرهمندی از همین اندک مواهب نیز شبهه داشته باشد و موجب تضییع حق دیگر طلاب؟ حداقل جای یک استفتاء ندارد؟
پ.ن: منظور این نوشتار، طلاب عزیزی که بخاطر بحرانهای مختلف معیشتی مجبورند در کنار درس، مجاهدت کار را هم قبول کنند، نیست؛ که آن فضیلتی بزرگ است. مقصود طلابی هستند که از طلبگی فقط از نام و شهریهاش بهرهمندند.
بخش دوم
اما عرض دومم نسبت به طلاب مراکز تخصصی:
در هر ساحتی که به دنبال کسب تخصّصید، حتما اعتقاد دارید بخشی از تلاشتان باید برای تسلّط نسبی بر روش استنباط دینی (فقه و اصول) باشد؛ و نه لزوما اجتهاد؛ چون در غیر این صورت، هر چند هیات و ظاهرتان متفاوت با یک دانشجوست اما بلحاظ ماده و محتوا ضرورتا هیچ تفاوتی نمیکنید! قهرمانان عرصهی علوم اسلامی هم هیچگاه ادعایی غیر از این نداشتهاند: از امامین انقلاب تا شهیدین فقیدین سعیدین، سید محمدباقر صدر و مرتضی مطهری. (اگر کلمه مخالفی از اینان سراغ دارید بفرمایید!) پس خواهشا پرونده اظهارات «غوره نشده مویزشدههای حوزوی» را ببندیم و آنان را با نسخههای تحوّل براندازشان رها کنیم.
ولی راهکار چیست؟ فعلا آنقدر که فکر میکنم به مسئولین حوزه مربوط است و قابل تعمیم به غالب این دسته از طلاب است، موارد زیر است:
⃣ چرا طلاب مشغول در مراکز تخصصی غیر فقهی اصولی (کلام، فلسفه، تبلیغ و…) را الزام به شرکت در نظام طرح جدید (دو فقه و دو اصول در روز) کنیم؟ وقت آزادشان بیشتر است یا تمرکز و تمحّضشان؟
پیشنهاد میدهم مانند طلاب بعضی مدارس فقهی خاص، این برادران هم مشمول نظام قدیم باشند تا جمع بهتری بین دو زمینهی تحصیلیشان رخ دهد.
حتی اگر فرض کنیم مسیر علمآموزی طلبهی تخصصّی فقه و اصول حتما باید از آراء شیخ و آخوند (أعلی الله مقامهما) بگذرد (که نگارنده هیچ داوری قطعی در این زمینه ندارد)؛ اما چرا مسیر سایر طلاب را کمی نزدیکتر به مرزهای علم -و مثلا از آراء شهید صدر در حلقات- نگذارنیم؟ اگر این عزیزان قرار نیست پژوهشهای عمیق و طولانی فقهی-اصولی داشته باشند چرا آنها را از آخرین یافتههای این دو علم محروم کنیم؟
قسمتی از علوم ضروری حوزوی در سیر رسمی جایی ندارند و معمولا در سال های طولانی درس خارج و لابلای اشارات استاد یا پژوهشهای شخصی به دست میآیند؛ مثل تخصّصهای رجالی یا قواعد فقهیه. چه اشکالی دارد برای این عزیزان که در برنامهشان چنان سالهایی را نمیبینند، با پشتیبانی از مراکز تخصصی در تامین استاد و تشویق طلاب، این علوم را ارائه دهیم و مثلا به دنبال خواندن تمام مکاسب نباشیم؟
بعضی مراکز حوزوی انصافا شروع به برداشتن قدمهای خوبی برای حمایت از نخبگان کردهاند، خب در جرگه نخبگان علمی، چرا فقط فقه و اصول را ملاک تشخیص نخبگانی طلاب قرار دهیم؟! بهتر نیست صرفا متمرکز بر خیل فقهپژوهان نشویم؟! فتأمل