یکی از تجار متدین میگفت: یک روز من از آیتالله کوهستانی ره پرسیدم شما چگونه به این مقام زهد و تقوا رسیدید؟
فرمود: بهوسیله جهاد با نفس. سپس افزودند: نجف در صحن حضرت امیر علیهالسلام حجرهای داشتم، مشغول تحصیل علم بودم و با کمال قناعت و سادگی زندگی میکردم. یک روز از جانب مادرم یک طاقه پارچه قبایی از جنس برک (پارچهای نرم و ضخیم از پشم شتر یا کرک بز که از آن لباس زمستانی میدوزند) به دست من رسید.
از دیدن آن پارچه خوب و مرغوب بسیار احساس خوشحالی کردم، ولی ناگهان به فکرم رسید این قبای نو و قیمتی فردا از من عبای نو و قیمتی میخواهد، روز دیگر باید نعلین مناسب آنها تهیه و این لباسهای جدید و عالی خانه نو سپس اثاثیه نو میخواهند، بالاخره فکرم به اینجا رسید هر چه زودتر این «طاقه برک» تا مرا گرفتار هوا و هوس نکرده او را از خود دور کنم به همین سبب صبح زود آن طاقه پارچه را بردم به یک طلبه مستحقی دادم تا اینکه خیالم راحت شد.

