مرحوم مدرس_افغانی استاد مشهور ادبیات عرب در حوزه_علمیه_نجف [زمان سکونتش در نجف]، حجره نداشت و شبها در صحن مطهر حضرت امیرالمؤمنین سلام الله علیه میخوابید و روزها، اغلب در وادی السلام، در سایه دیوار قبور و حجرههای آن، مدتی را به استراحت میپرداخت.
وی میگفت سرور و خوشحالی من زمانی بود که برای درس دادن به بعضی از آقازادهها به مدارس یا منازلشان میرفتم. گاه اتّفاق میافتاد که من در آن هوای گرم برای تدریس پیش آنها میرفتم ولی به من میگفتند امروز حوصله نداریم؛ باشد برای فردا!
روزی از روزها در وادیالسلام در شدّت گرما، شدیداً احساس تشنگی کردم. این طرف و آن طرف دنبال آب بودم. دیدم کمی آب در حال جریان است؛ بدون این که به فکرم برسد که این نواحی که چشمه ندارد. در حال نوشیدن آب بودم که ناگهان عربی فریاد زد: چه کار میکنی؟ چرا از این آب میخوری؟ گفتم: خیلی تشنه بودم. گفت: این آب مردهشورخانه است.
از این وضع چنان منقلب و دل شکسته شدم که از همانجا به حرم مطهر امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه رفتم و گریان تا صحن مطهر حضرت دویدم و پشت در صحن -که ظهرها بسته میشد- ایستادم تا در باز شد و خود را مقابل ایوان رساندم و روبهروی ضریح مطهر ایستادم و با زبانِ دل شروع کردم با مولایم حرف زدن؛
گفتم: «آقا جان! اگر من در این شهر غریبم، در شهر خود کسی بودم. یا امیرالمؤمنین! فقر این قدر مرا تحت فشار قرار داده است. من مهمان شمایم. شما که میدانید من آنجا کسی بودم. آیا این است اسم هم جواری مولا جان؟ آیا اینگونه با پناهندگان درگهت رفتار میکنی؟»
گوشهای نشستم. بعد از گذشت چند ساعت، دیدم شخصی آمد نزدیکم و گفت: شما شیخ محمدعلی هستید؟ گفتم: بله. گفت: آقا شما را میخواهد. گفتم: آقا کیست؟ گفت: آقای سید ابوالحسن (اصفهانی). گفتم: آقای سید ابوالحسن از کجا مرا میشناسد؟ از من چه میخواهد؟ گفت: نمیدانم. وقتی خدمت ایشان رسیدم، با خنده سؤال کرد: شما شیخ محمدعلی هستی؟ گفتم: بله.
گفت: مَثَل من مَثَل سقّاست که مشک آب را بر دوش دارد و به تشنگان آب میدهد.
بعد دستور داد که به مقدار کفاف به زندگی من رسیدگی شود.
زندگینامه مرحوم مدرس افغانی